-
قرنطینگیِ سال کرونا
پنجشنبه 14 فروردین 1399 19:10
امروز روز ۴۴ام قرنطینه هست. به عمرم انقدر بیکار تو خونه نمونده بودم. البته من اداره رو میرم ولی خب یه چند روز بیشتر به تعطیلات عیدمون اضافه شد و به غیر از اونا همه بعدازظهر هامم تو خونه هستم:)))) همین باعث شد بیشتر تو شبکهها مجازی بچرخم، بیشتر به جزییات اطرافم توجه کنم. یه چیزی که چند روزه هی دارم بهش فکر میکنم و...
-
آرامشی میخواهم که طوفان را بغل کنم
دوشنبه 12 اسفند 1398 09:41
همیشه فکر می کردم قوی هستم. اما این روزا فهمیدم فقط وقتی قوی هستم که بتونم کاری کنم. وقتی قرار باشه صبر کنم. از هرکسی ضعیفترم. این روزام خیلی بد میگذره چون نمیدونم دو روز دیگه ام، دو هفته دیگهام چی میشه. چون هرچی برنامه ریزی داشتم به هم خورده. این خودش به تنهایی مهم نیست. ناراحتیم از اینه که نمیدونم باید چکار کنم....
-
یک مادر دیگر هم رفت...
یکشنبه 11 اسفند 1398 00:17
عصر بود که نامزد دوستم م که یه کشور دیگه هست بهم پیام داد. دستم کثیف بود و این روزا از ترس کرونا وقتی دستم کثیفه به چیز دیگه ای دست نمیزنم به خصوص گوشی. کارم رو انجام دادم و گفتم یه دوش هم بگیرم و بعد با خیال راحت پیام ها رو بخونم. یک ساعت و نیم از زمان پیامش گذشته بود. پرسیده بود از م خبر داری؟ نگران شدم امروز سرکار...
-
سال ۹۸ باید تو تاریخ ایران ثبت بشه.
چهارشنبه 7 اسفند 1398 13:23
خیلی وقته که ننوشتم دستم به نوشتن نمیرفت ولی خواستم این روزامون ثبت بشه که اگه سال دیگه، یا سالهای بعد هنوز نفس میکشیدم یادم بمونه تو چه شرایطی بودیم. از روزی که اینترنتهامون رو قطع کردن وبلاگم رو منتقل کردم به بلاگ اسکای. از اون روز زندگی ما ایرانی ها خیلییی بالا و پایین داشت، سردارمون رو کشتن. مردم خیلی غمگین شدن....
-
دریاب وقت و دریاب
چهارشنبه 11 دی 1398 22:05
امروز همش دلم میخواد بنویسم. چندماهه جرات نکردم دفتر خاطراتمو باز کنم، اصن یه دلیل اینکه دارم اینجا می نویسم همینه، دلم نمیخواد سمت اون دفتر برم، نوشته های آخرم یکی درمیون جرقههای امید بودن و خاموش شدنشون.خستمه، خستگی روحی، از نوشته های توی وبلاگم هم مشخصه. من دارم دور خودم میچرخم، دارم تقلا میکنم ولی تلاشنمیکنم،...
-
مردم و زنده شدم
چهارشنبه 11 دی 1398 12:17
شده فکر کنین از یکی بدتون میاد، مرگ و زندگیشبراتون فرقی نداره ولی بعد از چندسال بفهمین اشتباه فکر میکردین، بفهمین سه سال به خودتون دروغ میگفتین؟بحث عشقی و شکست عشقی و این روابط نیست. بحث یه نفره که فکر میکردم بخاطر تمام کارهای بی منطقش بخاطر حرفای بدش ازش بدم میاد ولی نسبت خونی با من داره، سه سال پیش اینو به زبون...
-
اعتراف
سهشنبه 10 دی 1398 11:13
امروز میخوام اعتراف کنم، برای خودم که شاید بتونم بعضی هاش رو درست کنم.من تو زندگیم خیلی میترسم، تو یه روز برای هرکار عادی که خیلی ها روتین و بدون فکر کردن انجام میدن من میترسم.از هرکاری که نتونم پیش بینیش کنم میترسم، الان که اینا رو می نویسم دلم میخواد بشینم زار زار به حال خودم گریه کنم ولی حیف که دورم کلی آدم هست، من...
-
دلم میخواد...
یکشنبه 8 دی 1398 22:18
تا حالا فکر کردین از انجام چه کاری از ته دل لذت میبرین؟اول یه خاطره جالب تعریف کنم.ترم ۲ دانشگاه بودیم، سر یکی از کلاسهای خسته کننده، عمومی با دوستم که چندسال کارگاه های روانشناسی میرفت نشسته بودیم و چرت می زدیم که گفت بیا یه تست روانشناسی بگیرم ازت.گفت که من یه سری سوال مینویسم تو جواب بده و بعد درموردش صحبت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 دی 1398 14:53
امروز جمعه هست و همین الان یهو چشمم به ساعتم افتاد...۱۴:۳۰ ...و من بازم جمعه سرکارمحالا اگه خونه بودم یا زیر پتو داشتم فیلم میدیدم یا خواب بودم ولی الان در حال بدو بدو بین کارگاه های آموزشی هستم.بعضی وقتا تعجب میکنم از حجم کارهایی که توی ۲۴ یا ۴۸ ساعت انجام میدم، یعنی باورم نمیشه این همه کار رو بشه تو این مدت انجام...
-
شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد
شنبه 30 آذر 1398 11:10
سلام سلاممن دوباره زندگیم به شدت رفته رو در تند. به شدت کمبود خواب هم دارم. پنجشنبه و جمعه قبل که درگیر کار و مهمونی بودم، شنبه هم بعد از 12 ساعت کار بازم مهمون بودیم، دیروز صبح زود رفتم سرکار ظهر که برگشتم مهمون داشتیم که به شدت رو مخم بودن، اصلا درک نمی کنم چطور میتونن ساعت 4 بعد از ظهر بیان مهمونی رسمی؟! حالا دور...
-
Hold me close, sway me more
سهشنبه 26 آذر 1398 12:10
دلم خواست این رو بنویسم که یادم بمونه.اون شب وقتی شروع کردم حرف بزنم آهنگ sway از dean martin پخش شد. من عاشق این اهنگم، البته فقط موزیکش پخش میشد، یه نفر داشت با پیانو مینواختش ولی صدای دین مارتین تو گوشم بود، نتونستم حرف بزنم، گفتم میخوام آهنگ رو گوش کنم.Other dancers may be on the floorDear, but my eyes will see...
-
من دلم کنسرت می خواد
سهشنبه 26 آذر 1398 09:31
دو روز نمی تونستم وارد اسکای بشم گفتم اینم شد بلاگفاپنجشنبه تولد جوجه جان برگزار شد و کلی خندیدم و خوش گذشت. جمعه همش خواب بودم، نمیدونم چرا ولی عجیب هربار سرم به بالش رسید خوابم برد. عملا جمعه کاری نکردم جز استراحتیکشنبه همکارم مرخصی بود و دست تنها پدرم دراومد تو اداره. عصر هم یه قرار داشتم با خاستگار که له و لورده...
-
سرماخوردگی خیلی ..... بد است
چهارشنبه 20 آذر 1398 12:01
گفتم از اول هفته سرفه می کنم بدون هیچ علائم دیگه ای... روز دوشنبه شروع شدتمام علائم سرما خوردگی با هم اومدن. ظهر که رسیدم خونه خوابیدم و وقتی بیدار شدم ، سردرد عجیبی داشتم با تب 39 درجه.دوست پزشکم گفت اگه گلودرد یا گوش درد نداری فقط مایعات بخور و استامینوفن برای تبت.6 ساعت گذشت اما تبم کم نشدحالمم همچنان خراب.با مسکن...
-
روزا تند تند میگذره
یکشنبه 17 آذر 1398 08:48
چرا همه چیز انقدر رو دور تند هست؟پنجشنبه بالاخره جوجه های قشنگم رو دیدم، ماشالله هربار بچه ها رو می بینم قشنگ حس میکنم بزرگتر و با درکتر شدن. بعد از ۱۴ روز اونا هم دلشون برای من تنگ شده بود و بدو بدو اومدن تو بغلم و هیچ لحظهای شیرینتر از این نبود.روز جمعه تصمیم گرفتم یه دستی به سر و روی اتاقم بکشم. شروع کردم و دوتا...
-
فراموشی گرفتم
پنجشنبه 14 آذر 1398 10:48
تا حالا فراموشی گرفتین؟امروز صبح که بیدار شدم یادم افتاد که لباسی رو اینترنتی خریدم و احتمالا امروز میرسه دستم.الان داشتم فکر میکردم به فرستنده یه پیام بدم ببینم کی دقیقا میرسه.یهو هرچی فکر کردم یادم نیومد من سفارشم رو تکمیل کردم یا نه، یعنی تا اونجایی یادم میومد که با طرف صحبت کردم در مورد جنس و سایزش و بهش گفتم من...
-
ناراحتم
سهشنبه 12 آذر 1398 12:49
من وقتی می بینم اطافیانم که برام خیلی مهم هستن و دوستشون دارم ناراحتن یا تو سختی هستن خیلی ناراحت میشم، دلم میخواد هرجور میتونم کمکشون کنم. خب بعضی وقتا میتونم بعضی وقتا هم نمیشه.الان یه مدته خیلی نگران دختر خاله ام هستم.هفت سال پیش ازدواج کرد. هر دو مهندس بودن و شرایط و موقعیت کاری هر دو خوب بود و مثل هم بودن...
-
عروسی رفتیم
شنبه 9 آذر 1398 09:34
فکر نکنین اینترنت وصل شد دیگه وقت نمیکنم بنویسم. نه...انقدر این مدت سرم شلوغ بود که به هیچ کاری نرسیدم. چندبار اومدم بنویسم ولی نصفه و نیمه موند واسه همین منتشر نکردم. امروز شنبه هست و ۱۵ روز میشه که صبح ساعت ۶ و ربع شایدم زودتر بیدار شدم و حداقل روزی ۱۰ ساعت بیرون از خونه بودم، بعضی روزا هم بیشتر. واقعا حس میکنم...
-
تعبیرش چیه؟
یکشنبه 3 آذر 1398 10:54
سه شبه خواب می بینم و موضوع خواب هام یکیه. آتش سوزی! شب اول دیدم از بالای یه ساختمون چند طبقه دود و شعلههای آتش میاد بالا، خیلی شدید بود منم تو ساختمون رو به روییش بودم و فاصله ام خیلی زیاد نبود، جالبیش اینه که من یه همچین تجربهای داشتم قبلا و تو خواب میفهمیدم که دارم خواب میبینم و به خودم میگفتم چون اون تجربه رو...
-
آیم نات فلکسیبل...
شنبه 2 آذر 1398 21:28
ذهن من خیلی دوست داره برنامه ریزی کنه. فلو چارت بکشه، پلن B و C و...بریزه برای هرررکاری. مثلا تصمیم میگیرم فردا برم اداره بیمه و مجبورم فردا ۱ ساعت پاس بگیرم. ذهنم شروع میکنه.... خب اول کی برم بهتره؟ آخر وقت ساعت ۱۲ و نیم اینا بیمه دقیقا کجاست(مورد بوده حتی رو نقشه هم مکانش رو پین کردم یه وقت قاطی نکنم)با چه وسیله ای...
-
معجزه برای جوجه
جمعه 1 آذر 1398 11:34
صبح روز جمعه هست. ساعتی که خیلیها تازه از خواب بیدار میشن امروز ولی من سه ساعت و نیم هست که رسیدم محل برگزاری کورس پزشکی و مشغول کار هستم. البته تایم سخنرانیها فقط باید حضور داشته باشم و کار خاصی ندارم و واسه همینه که الان از توی سالن کنفرانس دارم پست میذارم. این هفتهای که گذشت فقط صبح تا ظهر ساعت ۲ سرکار بودم و...
-
پنجشنبههای کاری دوبل
پنجشنبه 30 آبان 1398 09:12
امروز پنجشنبه هست و من دیروز بعد از رفع و رجوع کردن تمام اتفاقهای ناگواری که برای دستگاهها افتاد بخاطر یه اتصالی برق و جرقه زدن سیمها تو بارندگی، لحظات آخر ساعت اداری تونستم مرخصی بگیرم. مرخصیام برای شرکت توی یه کورس پزشکی به عنوان کادر اجرایی بود. الان از توی این کورس صدای من رو میشنوید. هر سه ماه یکبار این کورس...
-
روزهام میگذره ولی با ویبره
چهارشنبه 29 آبان 1398 09:04
این روزا خیلی استرس دارم، استرس بیماری بابا، گرونی، حرفای که تو محل کار میزنن و مجبورم جواب بدم و میدونم اصلا این حرفا نباید به زبون بیاد، چمیدونم شایدم باید بیاد، استرس اینکه مرخصیهام زیاد شده ولی بازم مجبورم مرخصی بگیرم واسه کارهام، بدم میاد از کاری که روزهای پنجشنبه هم تعطیل نیست و برای هر ریزه کاری مجبوریم مرخصی...
-
و بی تو من مانند عصر جمعه پاییز دلتنگم
سهشنبه 28 آبان 1398 09:00
سه شنبه ۲۸ آبان ۹۸ سه روز بدون اینترنت گذشت... بدون این.ستا.گرا.م بدون شبکههای اجتماعی و برای من یه سختی دیگه هم داشت. من هر روز بالای بیستبار تو گوگل یا یوتیوب سرچ میکردم، در مورد کارم و مشکلاتی که پیش میومد، درمورد خوراکیها، درمورد طرز پخت غذاها، نقد فیلمهایی که میدیدم، موزیک ها رو هم خیلی وقت بود که دانلود...
-
شروع دوباره در بلاگ اسکای
دوشنبه 27 آبان 1398 08:59
تصمیم گرفتم اسباب کشی کنم اینجا وبلاگ قبلی من در بلاگفا http://noora20.blogfa.com