خیلی وقته که ننوشتم
دستم به نوشتن نمیرفت
ولی خواستم این روزامون ثبت بشه که اگه سال دیگه، یا سالهای بعد هنوز نفس میکشیدم یادم بمونه تو چه شرایطی بودیم.
از روزی که اینترنتهامون رو قطع کردن وبلاگم رو منتقل کردم به بلاگ اسکای.
از اون روز زندگی ما ایرانی ها خیلییی بالا و پایین داشت،
سردارمون رو کشتن. مردم خیلی غمگین شدن. همه برای سردار خیلی باشکوه بیرون اومدیم.
سردارمون رو دفن نکرده بودیم که پایگاه قاتل رو رو زدیم. میخواستیم رو آتش درونمون آبی بپاشیم که شنیدیم هواپیمای خودمون رو زدیم. هم وطم هامون رو از دست دادیم.
هنوز هضمش نکرده بودیم که سیستان و بلوچستان سیل اومدن.
بیش از یک ماه به شدت تو سختی بودن و هنوز هم خیلی هاشون به زندگی عادی برنگشتن.
در همین حین همه ما درگیر گرونیهای ناشی از گرونی بنزین بودیم و هستیم. چقدر همه ما معمولیها فقیرتر شدیم و چقدر پولدارها غنیتر.
زلزله اومد.
زلزلههای شدید بالای ۵ ریشتر. برف هم بود، روستاهای اطراف ما تعدادی خسارت مالی دیدن. سختیش وسط برفا بیشتر بود. البته هنوز هم ترس بود. نکنه شب که خوابیم، نکنه وقتی دور از عزیزامون هستیم زلزله بیاد، نکنه کاری از دستمون برنیاد.
بهمن شروع شد و خبرهایی از چین هم اومد که ویروس کرونا داره به شدت پخش میشه بین مردم و خیلیها رو کشته، جهان ترسید. گفتن خیلی از کشورها ارتباطشون رو با چین قطع کردن ولی ویروس نیاز به هواپیما نداره که بره یه کشور دیگه.
نزدیک ۲۲ بهمن شد، همه گفتن نکنه کرونا بیاد راهپیمایی تعطیل شه. کرونا نیومد و راهپیمایی هم خیلی باشکوه برگزار شد.
خبر بعدی انتخابات مجلس بود، تبلیغات، کارشکنی دشمن، لیستها،قولها،وعدهها.
روز انتخابات رسید. همراهش کرونا هم اومد. ترسیدیم، تو فاز ترس و انکار رای دادیم، از فرداش اوضاع بدتر شد.
کرونا جان هموطنهام رو گرفت. شیرینی انتخابات رو هم ازمون گرفت.
الان یه ۶ روز ازش میگذره.
۶ روز با خبرهای راست و دروغ با سیاه نماییها و پنهانکاری های صاحبان قدرت و رسانه داره میگذره.
حدودا ۲۰ نفر از دنیا رفتن، خیلیها مبتلا شدن.
کشور توی ترس و وحشت فرو رفته، شهرهایی که افراد آلوده توشون دیده شده بدترن. تو شهر که راه میریم همه با ماسک و دستکش هستن. اتوبوسها خلوت شده، مدرسه و دانشگاه تعطیل شده.
در کمال تعجب دلار و طلا و خونه و ماشین وحشتنااااک گرون شده.
اکثر ماهایی که بیرون کار میکنیم روزی ۱۰_۱۲ بار دستمون رو میشوریم، اینجا خیلیها دیگه هیچی نمیخورن حتی سرویس بهداشتی هم نمیرن تا برگردن خونه.
ماسک و محلول ضدعفونی گیر نمیاد.
همه تا یه کم بدنمون سرد و گرم میشه، تا یه سرفه میزنیم استرس میگیریم و چقدر بده این استرس، چقدر میترسیم که نکنه ناقل باشیم و خانوادهمون رو تو خطر بندازیم.
خلاصه که روزای سختیه، روزایی که اگه یه کم تو فکر بریم میتونیم زار زار به حال خودمون گریه کنیم.
نوشتم که اگه زنده موندم، که اگه زندگیم ادامه پیدا کرد یادم بمونه که تو بیست و چندسالگی چه چیزایی تجربه کردم. چقدر زندگیم رو بسته به مویی دیدم و خدا خودش میدونه ناراحتی اصلیم اینه که خانوادهام تو خطر بیوفتن و من عاملش بشم.
خدایا خودت همهمون رو در پناه خودت حفظ کن.
خدایا بهمون رحم کن و مکر و حیله دشمنهامون رو تو هر لباس و منسبی هستن به خودش برگردون که فقط و فقط و فقط خودت میتونی ما رو نجات بدی.