ناگفته های ذهن من

ذهنم اغلب وراجی میکنه...زبانم ازش کم میاره ولی انگشتام گاهی از پسش برمیاد ...

ناگفته های ذهن من

ذهنم اغلب وراجی میکنه...زبانم ازش کم میاره ولی انگشتام گاهی از پسش برمیاد ...

ناراحتم

من وقتی می بینم‌ اطافیانم که برام خیلی مهم هستن و دوستشون دارم ناراحتن یا تو سختی هستن خیلی ناراحت میشم، دلم میخواد هرجور میتونم کمکشون کنم. خب بعضی وقتا میتونم بعضی وقتا هم نمیشه.

الان یه مدته خیلی نگران دختر خاله ام هستم.

هفت سال پیش ازدواج کرد. هر دو مهندس بودن و شرایط و موقعیت کاری هر دو خوب بود و مثل هم بودن تقریبا.

اما یکسال بعد شرایط شوهرش یه کم سخت شد. تو همین گیر و دار باردار شد. نه ماه رو تو شرایط خیلی بدی گذروندن. جوجه شماره یک به دنیا اومد. مسائل کاری شوهرش حل نشده بود ولی شرایط بهتر شد.

تا الان مسائل و مشکلات ادامه پیدا کردن تو این چندسال جوجه شماره ۲ هم بهشون اضافه شد.

خلاصه دوتا بچه  با مسائل و مشکلات طولانی‌ مدت که خب یه قسمتیش هم مالی هست. شاید باورتون نشه اما درآمد این دو جز درآمدهای بالا هست اما انقدر سوراخ سمبه درست شد تو زندگی‌شون که مشکل مالی رو هم تجربه می کنن.

خلاصه این مسائل بود که برای تغییر آب و هوا گفتیم بریم یه مسافرت کو تاه مدت که اتفاق ناگوار برای جوجه شماره یک افتاد.

واقعا این اتفاق جز دردناک ترین و سخخخخت ترین حادثه‌هاست که امیدوارم برای هیییچ کس پیش نیاد.

دخترخاله تو این مدت واقعا استرس شدید کشید غیر از دیدن درد شدید و ناراحتی جوجه‌اش. دوهفته گذشت، که البته تو همین مدت بنزین سه برابر شد و اوضاع شهر به هم ریخت دسترسی به دکتر نداشتن و ... خلاصه کم کم  جوجه بهتر شد و دخترخاله میخواست برگرده به زندگی روتین که هر دو جوجه ها و خودش سرماخوردن، اونم شدید که دکتر شک کرد به آنفولانزا.

سه شبانه‌روز بچه‌ها تب داشتن و تب پایین نمیومد و دوتا بچه کوچیک و مریض رو بخوای نصف شب مجبور کنی دست و صورتشون رو بشورن یا پارچه خیس رو صورت و پاهاشون بذارن واقعا سخته.

امروز بچه ها خوب بودن دیگه خداروشکر . ولی وقتی با دخترخاله صحبت کردم غم تو صداش بود میگفت خسته شده، میگفت روی خوش زندگی رو نمیبینه، همش از مشکلی به مشکل دیگه میره،.

شوهر  و بچه های خوب داره، کار خوب داره، خونه خوب داره ولی از هیچ کدوم نمیتونه لذت ببره، یعنی مشکلات فرصت لذت بهش نمیدن. خیلی دلم براش سوخت. کاش کاری از دستم بر میومد. دلم میخواد بخنده، از ته دل، دلم میخواد مشکلاتش در حد انتخاب مدرسه واسه جوجه یک یا گیر نیومدن کفش دلخواهش برای جوجه کوچولو ۲ باشه، یا خستگی‌هاش از شیطنت جوجه‌ها باشه نه چیز دیگه.

خدایا میشه دوباره یه معجزه کنی براش؟

نظرات 1 + ارسال نظر
بلاگر چهارشنبه 20 آذر 1398 ساعت 12:27 http://tosan35.blogsky.com

گاهی میبینی آدما خوب پول میسازن ولی به این نتیجه رسیدم مدیریت کردن صحیح درآمد از خود پول درآوردن مهمتره، بهشون پیشنهاد بده با کسی که در این زمینه موفق هست مشورت کنن

مشکلات از مدیریت نا صحیح پول نیست. مسائلی پیش اومده قبلا که همون موقع حل نشده و هنوز ادامه داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد