چرا همه چیز انقدر رو دور تند هست؟
پنجشنبه بالاخره جوجه های قشنگم رو دیدم، ماشالله هربار بچه ها رو می بینم قشنگ حس میکنم بزرگتر و با درکتر شدن. بعد از ۱۴ روز اونا هم دلشون برای من تنگ شده بود و بدو بدو اومدن تو بغلم و هیچ لحظهای شیرینتر از این نبود.
روز جمعه تصمیم گرفتم یه دستی به سر و روی اتاقم بکشم. شروع کردم و دوتا کمدم، شال و روسریها کشوها و کفشها و زیر تختم که افتضاح شده بود از شلوغی و میزم و خلاصه همه چیز رو تمیز کردم. البته وسطاش استراحتم می کردم و یه قسمت سریال good doctor رو میدیدم. شب ساعت ۹ و نیم اینا من بودم و یه اتاق تمییییز و لباسهای مرتب و کفش و دمپاییهایی تمیز شده و لباسهای اتو شده و یه بدن فوقالعاده خسته و له.
ولی می ارزید. به نظرم هفته ای یه بار دیگه خونه و اتاق نیاز به تمیزکاری داره ولی خب باید خونه هم باشم.
دیروز میخواستم در مورد اون بحث و گفت و گوی فلسفیمون بنویسم. اما خیلی بی حال بودم، سرفه هم میکنم اما علائم دیگه ای ندارم، با این وضعی که آنفولانزا انقدر زیاد شده و تو محل کار ما هم خیلی ها مبتلا شدن، همش میترسم منم بگیرم. خدا کنه در حد همین سرفه بمونه، من به اندازه کافی از سرماخوردگی وحشت دارم از بس حالم بد میشه حالا این دفعه آنفولانزا باشه
امروز تو اداره یه سیستمی دیدم که کاربرش ۱۳۰ فایل ورد و اکسل رو دسکتاپش داشت، برای اینکه جاشون بشه سایز آیکون ها رو ریییز کرده بوده و اسم فایل ها هم درست مشخص نبود دیگه، برای پیدا کردن هر فایل کلی معطل میشد.
من خیلی رو مرتب و منظم بودن حساسم، نه اینکه وسواس داشته باشم، دلم میخواد چیزایی که دارم ازش استفاده میکنم دسته بندی شده و مرتب باشه و هرچیزی سرجای خودش باشه، به نظرم این نظم رو روال زندگی هم خیلی تاثیر داره و حتی روی فکر کردن یا رفتار آدم.
حالا این خانم رو نمیخوام قضاوت کنم ولی خب خودش می بینه چقدر سختشه واسه پیدا کردن یه فایل خب مرتب کن دسکتاپت رو.
مثل اینکه اشاره میکنن که کارم دارن، برم دیگه
سلام نورای نازنینم
وای چه حس عجیبی
ممنونم از وقتی که گذاشتی
خیلی دوست دارم حالا که پشت سر هم و پیوسته مطالب من را خوندی نظرت را بدونم
خواهش می کنم عزیزم. واقعا قلم خوبی داری
حتما تیلوجان