سه شنبه ۲۸ آبان ۹۸
سه روز بدون اینترنت گذشت... بدون این.ستا.گرا.م بدون شبکههای اجتماعی و برای من یه سختی دیگه هم داشت. من هر روز بالای بیستبار تو گوگل یا یوتیوب سرچ میکردم، در مورد کارم و مشکلاتی که پیش میومد، درمورد خوراکیها، درمورد طرز پخت غذاها، نقد فیلمهایی که میدیدم، موزیک ها رو هم خیلی وقت بود که دانلود نمیکردم و از اپها آنلاین گوش میدادم.
حالا تو این سه روز با اینکه سایتهای داخلی باز بود اما چون آدرس سایتها رو بلد نبود بازم به گوگل نیاز داشتم و کلی دردسر کشیدم تا مثلا آدرس سایت یه بانک رو پیدا کنم.
خلاصه که بدجور گیر افتاده بودم، انگار فلج بودم.
نمیدونم این خوبه یا نه که زندگیمون انقدر با اینترنت عجین باشه. یه کم دیگه قطع بمونه میتونم روش فکر کنم.
این مدت یه چیز دیگه هم فهمیدم که چقدر کشورم رو دوست دارم، با هربار دیدن تصویر خراب شدنش بغض کردم وقتی دیدم به اجبار شهرم تعطیل شد و قدم زدن تو خیابونای خلوتی که روزای عادی حتی جمعهها از شلوغی سرسام میگیری اشکم رو در آورد.
اینجا اینا رو مینویسم که یادم بمونه با چه ترس و لرزی این سه روز رو رفتم سرکار،تو مسیر برگشت به خونه انقدر استرس داشتم که حس میکردم قلبم تو گوشم میزنه، ولی باید میرفتم هم برای اینکه کارم طوری هست که حتی تو این شرایط هم تعطیلی نداره هم دوست نداشتم مثل بقیه همکارا درخواست مرخصی کنم چون میخواستم تلاش کنم شهرم تعطیل نشه میخواستم به خودم بگم خبری نیست،دوباره درست میشه یه عده میخوان نابودش کنن اما من نمیخوام و نمیذارم.
من خیلی به رفتن از اینجا فکر کردم هم از این شهر هم از این کشور اما نمیتونم دوست ندارم از کیلومترها اونطرفتر خبرهاش رو بشنوم و تو خوشحالی و ناراحتیهاش حضور نداشته باشم.
شاید یه روز تقدیرم بر این شد که از اینجا برم ولی مطمئنم درصورتی میرم که بدونم برمیگردم که بدونم موقتیه...